دکتر محمدرضا هدایتپناه نویسنده کتاب «بازتاب تفکر عثمانی در واقعه کربلا» معتقد است این تفکر عثمانی است که در مقابل امام حسین(ع) ایستاد و نه تشیع سیاسی. وی این نظریه را نظریهای جدید در عاشورا پژوهی میداند و معتقد است اثبات این نظریه، گامی به جلو در عرصه عاشوراپژوهی است.
*آیا شیعیان کوفه عامل شهادت امام حسین(ع) بودند؟!
حادثه عظیم کربلا، توجه بسیاری از محققان، اعم از شیعه و سنی و حتی غیرمسلمان را به خود جلب کرده و هر یک از زاویهای به آن نگریسته و آن را مورد بررسی و تحلیل قرار دادهاند، اما به نظر میرسد هنوز نکات و مطالب قابل توجهی وجود دارد که به دلیل حساسیت و یا شهرت به مسلمات تبدیل شده و کمتر مورد بررسی و نقد قرار گرفته است. از جمله این موارد، شناخت دقیق تفکر سیاسی – مذهبی نیروهای عراقی است که در برابر قیام امام حسین(ع) صفآرایی کردند و در کوفه و کربلا حزب اموی را یاری رساندند.
یکی از مهمترین شبهات در مورد واقعه کربلا این است که شیعیان کوفه عامل شهادت امام حسین(ع) بودند. چنین اتهامی به شیعیان سابقهای بس طولانی دارد. نمونه بارز آن در جنگ صفین است که معاویه و عمروعاص، گناه به شهادت رساندن عمار را به گردن امیرالمومنین انداختند. موارد بسیار دیگری نیز در تاریخ تشیع به چشم میخورد.
*کوفی بودن مساوی با شیعی بودن نیست
اگر حادثه عاشورا در جایی مانند شامات اتفاق میافتاد بار ما سبک بود، اما رخ دادن این حادثه که خونینترین اتفاق تاریخ اسلام است، در حوزه جغرافیای تشیع برای ما خیلی سنگین و ثقیل است و شبهات عدیدهای را هم از طرف موافق و مخالف همراه داشته است. اما چنین به نظر میرسد نیروهایی که بهعنوان معارض قیام کربلا اجتماع کردند، بعید است که از دامن تشیع رشد کرده باشند و آن جبهه را تشکیل دهند. بر اساس شواهد، حاکمیت فکری و سیاسی بر این نیروها که منجر به وقوع چنین واقعهای در تاریخ اسلام شد، همه بر اساس منابع حداکثر تا قرن پنجم هجری مستند است که ناشی از حاکمیت تفکر عثمانی بر این نیروهاست. یعنی درست است که کربلا در جغرافیای تشیع اتفاق افتاده، اما کوفی بودن مساوی با شیعی بودن نیست و این مغالطهای است که انجام شده است. در واقع باید گفت معارضان قیام کربلا، دارای تفکر عثمانی بودند.
وقتی ما میگوییم عثمانی مذهب، علوی مذهب و تشیع و وقتی که با این مفاهیم سر و کار داریم امکان ندارد بدون تعریف دقیق و علمی از این اصطلاحات وارد بحث شویم. ما کوفه را پایگاه تشیع میدانیم، منتها تشیع در قرن اول به دو بخش تقسیم میشد، البته بعدها شاخههای دیگر هم پیدا کرد، ولی آنکه در قرن اول در عرصه مبارزات فکری و سیاسی نقش بازی میکرد، تشیع سیاسی و مذهبی است. تشیعی که بر کوفه حاکمیت داشت اغلب تشیع سیاسی است. مفهوم تشیع سیاسی اجمالاً این است که ما علی ابن ابیطالب را بهعنوان خلیفه مشروع قبول کردیم و عثمان را هم قبول نداشتیم، یعنی بهطور ضمنی خلفای اول و دوم را قبول داریم. برخی به آن تشیع عراقی نیز گفتهاند. این تشیع جبههای محکم در مقابل تفکر عثمانی بود. اما تشیع مذهبی خلافت را تنها در انحصار امیرالمومنین و اهل بیت میداند.
*تفکر عثمانی خلافت علی(ع) را نامشروع میداند
تفکر عثمانی بعد از قتل عثمان رشد کرد و توسط امویان و دیگران توسعه پیدا کرد. عثمانیها بر این باور بودند که خلافت امیرالمومنین مشروع نیست، بلکه خلافت عثمان مشروع است. ما نمود تفکر عثمانی را در مسائل نظامی و سیاسی در جنگ جمل میبینیم که اولین مرحله خودش را با عنوان دین عثمان نشان داد و در مسائل فکری و مذهبی نفوذ کرد. در مسائل کلامی و فقهی، حتی جرح و تعدیل راوی بسط پیدا کرد، به این معنا که روایت راوی عثمانی مذهب، مورد قبول است و راوی علوی مذهب نه.
پس وقتی ما میگوییم کوفه پایگاه تشیع است، تشیع آن از چه نوعی است و چگونه این تشیع رشد پیدا کرده و نهادینه شده و نیروهای شیعی چه کسانی بودند و چه نقشی در توسعه آن داشتند و همچنین جبهه مخالف که عثمانی مذهبها بودند. دین علی و دین عثمان یکی بود. این اصطلاحی است که در رجزها خیلی به کار رفته است. یعنی کسی که عاشوراپژوه است تا موضوع را فهم نکند، قادر به تحلیل درست نخواهد بود، کسی که از تاریخ طبری و کتابهای مشابه روخوانی کرده، نمیتواند این مسأله را بفهمد.
*کوفه بعد از علی(ع) تغییر هویت داد
در این حوزه جغرافیایی با این میزان توسعه تشیع، واقعه عاشورا پدید آمد؛ اما تفکر، تفکر شیعی نبود و عثمانی بود. پس در پایگاه اصلی تشیع، عثمانی چگونه به وجود آمد؟! تغییر سیاسی، مذهبی و هویتی شهر کوفه چگونه رخ داد؟ تفکر عثمانی، شکلگیری آن و نهادینه شدنش، از طریق انتصاب حاکمان عثمانی مذهب بوده است. تبلیغات و نقش آن در گسترش تفکر عثمانی و مناقب عثمان یکی از نکاتی است که در عاشوراپژوهی مغفول مانده است. ما میخواهیم بین سال 40 تا 61 هجری ارتباط برقرار کنیم. اما بیست سال را قیچی میکنیم و تفکر تشیعی یا کوفی را که در سال 40 هجری فهم کردهایم تا سال 61 میکشانیم. اما نباید این بیست سال را حذف کرد، چون اتفاقات بسیار زیادی در این سالها افتاده است. بهطور مثال یک جوان ده پانزده ساله در سال چهل هجری تا بیست سال بعد که تبدیل به جوان کاملی شده، تنها چیزی که از منابع شنیده، در راستای تفکر عثمانی بوده است که بانی آن هم معاویه و امویان بودهاند. زمانی که معاویه میخواست جبهه اصلی تشیع را سرکوب کند، بیست سال این شهر را بمباران تبلیغاتی کرد. این تبلیغات میبایست نیروهای قوی و قدر را از مردم بگیرد و نیروهایی را به مردم تحویل دهد که در راستای تفکر خودش باشند. سیاست معاویه شیعهزدایی کامل بود. از قبیل قتل، زندان، تبعید و... در راستای همین سیاست، قبایل شیعهای مثل حمدان یا عبدالقیس در کوفه را به مناطق دوردست تبعید کرد و قبایل عثمانی را به کوفه آورد. در یک اقدام پنجاه هزار نفر به خراسان تبعید شدند. نتیجهاش این بود که در کوفه سال شصت هجری، قبایل، محلهها و حتی خانوادهها تفکر عثمانی داشتند. بازتاب تفکر عثمانی در کوفه، در نامههای ارسالی برای امام و سرکوب قیام مسلم، نیز قابل مشاهده است. بازتاب تفکرات عثمانی در کربلا نیز مشاهده میشود. اینکه میگویند جبهه مقابل امام شیعیان بودهاند، منتها شیعیانی که برای سرکوب اعزام شدند یا به اجبار آمدند یا به تطمیع؟! یعنی تاریخ تشیع ما با اجبار و تطمیع خلق شده است؟! این درست نیست.
بازتاب تفکر عثمانی حتی در رجزها، مناظرات، تفکر نیروهای امام و نیروهای معارضی که حضور داشتند نیز دیده میشود. سپاه ابنسعد حتی در رجزهایش اعتراف میکند که دین حسین دین ما نیست. فهرست دینهم بدینی.
*معارضین حسین(ع) از خوارج هم نبودند
معارضین امام حسین(ع) از خوارج هم نبودند. خوارج در آن دوره تعریف مشخصی داشتند و چندین برابر تشیع، خود را در مقابل امویان میدانستند. پس چطور ممکن است همراه امویان، به جنگ با حسین بروند؟ خوارج از سال 50 تا 60 هجری در کوفه و بصره به شدیدترین شکل ممکن سرکوب شدند. آنها دیگر توان نظامی نداشتند. بیست سال این گروه را خود امویها، ابنزیاد و پدرش زیاد بن أبیه در بصره سرکوب کردند و حالا در چنین زمانی در خدمت امویان قرار گیرند؟! خوارج حتی بعد از صلح امام حسن(ع) مدعی شدند که ما در ضدیت با امویها هیچ گاه مسامحه و کوتاهی نکردیم، اما تشیع با معاویه صلح کرد و مقابل امویان کوتاه آمد. اتفاقاً در واقعه کربلا، خوارج موافق امام حسین بودند، حتی پس از واقعه کربلا، آنهایی که در ری بودند، به عراق آمدند و در کنار عبدالله بن زبیر علیه امویها، قرار گرفتند.
*سکولارهای کوفه و نقشآفرینی در حادثه کربلا
اما دسته بعدی، قراء و حامیان عبدالله بن مسعود هستند. روشی که عبدالله بن مسعود در کوفه بنیان نهاد، جدایی دین از سیاست بود. افرادی که جزو معارضین کربلا بودند، بعضاً جزو نیروهای عبدالله بن مسعود بودند. حامیان ابنمسعود، از فقها و قراء بزرگ بودهاند و حتی گفتهاند که در فتوا در عراق بلامنازع بودهاند. کسانی مانند خواجه ربیع، مسروق بن اجدع همدانی کوفی، علقمه بن قیس نخعی، عبیده بن عمر معروف به عبیده سلمانی که همگی در طبقه فقهای بزرگ عراق بودند. اما همینها جزو معارضین کربلا بودند.
*ایدئولوژیسازی برای مشروعیت به قتل فرزند رسولالله
اگر در سمت سپاه معاویه تفکری قوی حاکم است، در این جبهه نیز باید تفکری قوی حاکم باشد که برادر را روبهروی برادر قرار دهد. علی بن قرظه بن کعب انصاری روبهروی برادرش محمد بن قرظه قرار گرفت و علی بن قرظه صریحاً گفت که امام حسین(ع) کذاب بن کذاب است و برادرم را گمراه کرده است. سپاهی که با چنین تفکری آمده که برادر را روبهروی برادر قرار داده، پسر را روبهروی پدر قرار داده، ایدئولوژی دارد. این همان اتفاقی است که در بدر و احد هم رخ داد. اگر ایدئولوژی پشت سر این نباشد چگونه میتواند دست به قبضه شمشیر ببرد و برادر و پدرش را بکشد.
در عاشوراپژوهی ما با مسألهای به نام مسلمات روبهرو هستیم که یکی از آن موانع ما است. اما برای اینکه عاشوراپژوهی ما علمی شود، تمام پیشفرضها را باید نادیده گرفت. اگر پیشفرض داشته باشیم، در آن صورت تحقیق نمیشود. در بحث تحقیق تاریخی، علم پایه تاریخ است، نه کلام و اصول و رجال.
*واقعه تاریخی نباید به مقدسات تکیه کند وگرنه...
در بحث تحقیق و پژوهش علمی نباید به مقدسات تکیه کرد. تبدیل وقایع تاریخی به مقدسات، حصار بینقص بودن به دور آن میکشد و در چنین صورتی طبیعی است که من نتوانم عاشوراپژوه بشوم، وقتی من برخی وقایع را رد کنم، چون لباس تقدس دین به تن کرده، من یک ضدّدین میشوم. این لباس تقدس پوشاندن به تمام اطرافیان امام، مانع از نگاه انتقادی به وقایع میشود که من حتی به مسلم بن عوسجه هم نمیتوانم انتقاد کنم. در حالی که مسلم ابن عوسجه در کوفه و در دورهای که فضای خفقان بر کوفه حاکم است و ابنزیاد به هر طریقی تلاش میکند جایگاه مسلم بن عقیل را پیدا کند، یک نفر از اهالی شام، مقداری پول آورده و حتماً هم میخواهد به دست مسلم بن عقیل برساند، مسلم بن عوسجه هم دست او را میگیرد و مستقیم به مخفیگاه مسلم بن عقیل میبرد. در حالی که یک بچه هم در جنگ چنین کاری را انجام نمیدهد. این از اشتباهات تاریخ تشیع است، چرا این فرد را مقدس میکنید؟
در برخورد با وقایع تاریخی، چه چیزی حقیقت دارد؟ و چه چیزی اصل و یقینی نیست؟ این نکته را در روششناسی عاشوراپژوهی یا تاریخ معصومین باید در نظر بگیریم که بر اساس چه چیزی میتوانیم وقایع را ارسال مسلمات بدانیم یا بالعکس. این را باید تبیین کنیم که چه میزان از ادعاهای ما منطبق بر اصول علمی است. بنابراین ما هر مقدار به اصول علمی پایبند باشیم، آن وقت میتوانیم بگوییم عاشوراپژوهی ما مبتنی بر علم است. اما آفت غالب در عاشورا پژوهی ما عدم تخصص است. چطور ممکن است بدون تخصصهای مختلف، تحقیق کرد؟! منی که نه علوم حدیث خواندهام، نه رجال، نه کلام، نه اصول فقه، و فقط کتاب طبری را به دست گرفتم و دایماً آن را میخوانم، به چنین فردی نمیتوان تاریخپژوه و عاشوراپژوه گفت. تحقیق تاریخی نیاز به تخصص دارد. من اگر بخواهم در تاریخ عاشورا حرف بزنم باید نسب بلد باشم، جغرافیای تاریخی را مسلط باشم، وقتی از من پرسیدند قبیله بنی عَبَد در کدام محله است بدانم یعنی چه. اگر این روال ادامه پیدا کند، ما در جا میزنیم و متأسفانه امروز عاشوراپژوهی ما به دلیل اینکه عاشورا بیشتر از بعد عاطفی مورد توجه قرار گرفته، شناسنامه عاشورا پژوهی ما در دست افرادی است که مثقالی تخصص ندارند.